پارسال همین موقعا بود که دیدمت
غزل
از وقتی فهمیدم اسمت غزله صد هزار بار اسمت توی دلم تکرار شد
با هر بار تکرار شدنِ اسمت قلبم تند تر زد تا اینکه طاقت نیاوردم و بهت گفتم.
علی
این را از تو برای تو مینویسم. اول آنکه بدانی به صدای تو چشم بستم تا تو تنها و تنها آرامهی جانم باشی؛ چشم بستم و خدا خدا کردم که وقتی این نامه به دستت میرسد به قدر جان و دل توامان با حرف های نقطه شده بر عمق قلبت بنشینند. نه فقط خوانش کلمهها چیزی بیشتر از ساختن و کنار هم چیدن. این اولین نامهی من به تو در حصار کلمات شرق بنفشه است. آخر میدانم تو بوی کتاب های ورق نخورده را دوست داری و بوی بنفشه میدهی.
و بعد اینکه بدانی وقتی این حرفها را کنار هم میچیدم دل به هم پیچیدهام چشم انتظار غبار جاده های منتهی به نصف جهان بود،
نصف جهانی که حالا تمام جهان من است، دعا کرده بودم که بوی عطر بنفشه به خط به خط نوشته هام بنشیند و بعد وقتی همه خواب بودند خیال بافتم از شبuی که چشمانtت رنگ خواب دارند
و من برایت این نامه را میخوانم تا یادت بماند و یادت بماند که به قدر زیبایی لبخندت بیشتر از لحظه ای که گذشت میخواهمت و آنوقت از حالا خیلی بیشتر.
یادت بماند که ما برای دردهامان پرندهایم. بال میگشاییم و میگذریم از هرآنچه که بخواهد ما را بند کند. نگذار یادمان برود که باید دلمان را دریا نگه داریم، دریایی که میبلعد، از طمع ، از عظمت اما پس میدهد به زمین، پس میدهد به آسمان که چیزی وبال گردنش نباشد. یادت بماند که ما هرچه باشیم، هرچه شویم فعل و فاعل هایمان چیزی جز اول شخص جمع نمیشود.
دوستت دارم❤️
پایان
درباره این سایت